اول فکرشو کردم بیام اینجا کلی راجع بهش واستون بنویسم...اما منصرف شدم دیدم اصلا نمیتونم بنویسم فقط همینو بگم دوستش داشتم و نتونستم کمکش کنم
زندگی و همه دردهایی که پدر مادرش بهش دادن اونو انداختش توی دهن مرگی که نمیخواست ولی محکوم به قبولش شده بود
احسان جون من فعلا دارم واسه یکی از آرزوهای بر باد رفته ام گریه میکنم و نمیتونم توی بازی شرکت کنم
راستش منظورت رو ازین پست نفهمیدم...
اهواز... نمیدونم... دوست داشتنی نیست ولی دوسش دارم
اون بوی بهار نارنج رو هم از حیاط خونمون توی شمال حس میکنم...
دوست عزیزازمطالب استفاده کردیم
ایام خوشتان را تبریک می گویم برای گرفتن یادگاری به وبلاگ ما سر بزنید یا حداقل وبلاگ من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما برسد و بازدیدکنندگان شما گوچه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند
به علت حجم بالای عکسهای آموزشی ما شمااول تمام صفحه های اینترنتی را ببندید و دقیقا 5 دقیقه صبر کنید تا وبلاگ ما لود شودخیلی خوشحال می شوم از این فرصت نهایت استفاده را ببرید
پیروز باشید به امید روزی که موضوع وبلاگ من باعث ایجاد همکاری دو جانبه وبلاگهایمان شود
mamno-13.blogsky.com
ورود برای 13 ساله ها ممنوع
ارزوهیا از دست رفته
چی بگم
قضیه چیه ؟ بدو به من بگو ! سریع ! بهم ایمیل بزن باشه ؟
سلام
آره میدونم چی میگی! اول و آخرش همینه! بدترین قسمتش اینه که زود هم قضاوت می کنن! متهمت هم میکنن! خودمونیم ها اینها هم عجب موجوداتی هستن!
دلم گرفت :(
دوست جونی ۵ میلیونتا ممنو برای لینک :*
سلام...همه به نوعی کم یا زیاد این مسائل رو داشتیم! مهم اینه که سعی کردی در جهت کمک...و از اون مهمتر اینکه دوسش داشتی!و این قابل احترامه...چون دوستی ارزش بالائی داره...ولی باز هم براش آرزوهای خوب بکن:)
سلام امید وارم که داستان خواهرت برای تو پیش نیومده باشه.
و یا از اون بدتر